هیچ چیز نمیتوانم بگویم
هیچ چیز درباره ی هیچ چیز نمی توانم بنویسم
آنچه آغاز شده است مرا به سکوت واداشته است
احساس می کنم, که پرنده ی موهومی شده ام که وارد فضای بی کرانه ی عدم شده است
اصلا نمیدانستم,
احساس نکرده بودم که ننوشتن هم کاری است
و حالا می فهمم چه کار طاقت فرسایی است
اما من در برابر وحشی ترین و نیرومندترین وسواس ها می ایستم
ایستادن!
چه مصدری, و آقاترین از این در زبان بشر هست؟
می توانم بنویسم و صبر کنم،
تحمل کنم !
و نیز می توانم کسی را که با من آشناست،
خویشاوند است،
به من مومن است،
وادار کنم :
بایستد، تحمل کند، صبور باشد...
نو گلی پرورده بودم
خاک از دستم ربود
آنچنان در بر گرفت
انگار در عالم نبود
سالها زحمت کشیدم
تا گلم پرورده شد
نا گهان پیک اجل
آن غنچه را از من ربود