در وجودِ هر مرد، پسربچهی چهارسالهای ببین که از تو فقط مهربانی و توجه میخواهد، در آغوشش گیر، نوازشش کن...
خیالش را راحت کن که هستی، جایی نمیروی، طوری رفتار کن که اطمینان حاصل کند مردهای دیگر برایت مهم نیستند، وقتی با نگرانی مسیر نگاهت را دنبال میکند برگرد و به لبخندی مهمانش کن و بگو، به زبان بیاور: من فقط تو را میبینم !
در این میان مردی متولد خواهد شد، مردی برای فصلِ زن بودن....
امنیت دادن به یک زن یعنی:
محکم دستش را گرفتن
با دیوانگی هایش زندگی کردن
احساسِ زنانه اش را فهمیدن
دستت را که می گیرد صورتت را که می بوسد
بداند ناب تر از دست هایِ تو دستی نیست
بداند ماندنی تر از نگاهِ تو چشمی نیست
بداند برایِ بوسه هایش مرز نمی گذاری
برایِ خنده هایش می خندی
برایِ گریه هایش شانه می شوی
بداند برایِ راست گفتن مستی نمی خواهی
بداند برایِ لحظه هایِ تنهاییت سیگار نمی خواهی
بداند که می دانی برایش بالاترین رستوران...!
شاید در پایین ترین نقطه ی شهر باشد
اصلا هرکجایِ شهر اگر تو باشی همه جا لوکس ترین جایِ ممکن می شود ...